مهندس عشق خنده | ||
|
ياد دارم در غروبی سرد سرد !
ميگذشت از كوچه ما دوره گرد!
داد میزد: كهنه قالي ميخرم !
دست دوم جنس عالي ميخرم!
كاسه و ظرف سفالي ميخرم!
گر نداري،كوزه خالي ميخرم!
اشك در چشمان بابا حلقه بست ،
عاقبت آهي كشيد بغضش شكست:
اول ماه است و نان درسفره نيست،
اي خداشکرت ولي اين زندگيست؟
بوي نان تازه هوشش برده بود!
اتفاقا مادرم هم روزه بود،
خواهرم بي روسري بيرون دويد! گفت : آقا سفره خالي ميخريد؟ نظرات شما عزیزان: نوشا
![]() ساعت22:04---19 اسفند 1390
سلام داداشی
خیلی قشنگ بود ![]() کجایی؟نیستی! ![]() خوبی؟؟؟؟؟؟
سلام منم حرفای خانم دکتر رو تایید میکنم باور کن این شعر رو دوستم یک ونیم سال ّپیش برام اس کرده بود
حیفه وبلاگتو اینجوری خراب کنی خانم دکتر
![]() ساعت21:39---16 اسفند 1390
سلام
مهندس قشنگ بود ولی خیلی جواد بود این چیزای تاریخ گذشته و جواد رو نذار ![]() |
|
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |